خداوندا پریشانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداواندا اگر روزی زعرش خود به زیر آیی لباس فقر بپوشی غرورت رابرای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گوی خداوندا اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف تر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی خداوندا اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت خداوندا تو مسئولی خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
+
تاریخ دوشنبه 91/5/23ساعت 1:27 عصر نویسنده ستاره مجد
|
نظر
سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر میماندی
و گاهی
آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی