يکي از بس که نشسته پشت در
پر غربت شده و بي حوصله س
يکي ام داره به محبوبش مي گه
چه قدر بين من و تو فاصله س
يکي دائم گلدونا رو آب مي ده
يکي چشم پر اشکش به دره
يکي داره خودش و گول مي زنه
که مياد حتما بازم تو سفره
يکي چشماش رو گذاشته روي هم
يکي زلفاش و پريشون مي کنه
يکي داره توي روياهاي دور
شکل عشقش و آسون مي کنه
يکي آروم با خودش حرف مي زنه
دلت اومد من رو تنها بذاري ؟
دلت اومد چمدون دلم رو
تو فرودگاه دلت جا بذاري ؟
يه نفر دستاشو برده آسمون
از خدا چيزي تقاضا مي کنه
يه نفر واسه کسي که نمي ياد
در خونش رو داره وا مي کنه