سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرفایی که شاید بشه تو دنیای مجازی گفت

 

خداوندا
پریشانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی زعرش خود به زیر آیی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گوی
خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در  این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

 


+ تاریخ دوشنبه 91/5/23ساعت 1:27 عصر نویسنده ستاره مجد | نظر

نمیدونم چی بگم دلم داره میترکه از این همه غصه

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند

 


+ تاریخ دوشنبه 91/5/23ساعت 12:7 عصر نویسنده ستاره مجد | نظر